سؤال: چگونه جمعی از صحابه ـ مانند سلمان و ابوذر ـ به مقامات عالیه رسیدند؟ و ما چگونه میتوانیم به جای آنان برسیم؟ / جواب: بعد از سالهای طلایی حضور معصومین (علیهمالسلام) و بویژه در دوران درخشان حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آرام آرام انحرافات و دیدگاهها به میدان آمد و به آشکارا و نهان، تحریف بر تحریف افزوده شد. یکی از این تحریفهای بسیار ظریف که از چشم خیلیها مخفی ماند و هنوز هم مخفی است، نوآوری در تربیت اسلامی و الهی انسان است. بشریت در بستر زمان، به تکامل استعداد رسید. تکامل استعداد انسان برای درک حقایق عالم، از تکامل در فرستادههای خدا و آیینهای جدیدی که عرضه نمودهاند، قابل شناخت و ارزیابی است. این انسانی که در دورههای مختلف تاریخ به تحول و تکامل رسیده بود، با آمدن آخرین فرستادهی الهی، به کمال استعداد خود رسید و دیگر محال است تا آمدن صاحب الامر (ارواحنا فداه) بیش از این تکاملی در استعدادها رخ دهد. (وگرنه لازم خواهد آمد که ختم نبوت باطل باشد و نیاز به پیامبر جدیدی خواهد بود) پس انسان امروز با انسان هزار و چهارصد سال قبل، از یک استعداد برخوردار است؛ نه رشد کرده و نه نقصان یافته است. (دلایل قرآنی و روایی این نظریه در جای خود، بیان شده است) مردم مسلمانی که در عصر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) زندگی میکردند، و توانستند به مراتب عالیهی انسانی و الهی برسند، فقط از دو عنصر بهرهی کامل داشتند؛ یکی، قبول ولایت الهیهی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و دوم، عمل به فرمایشات و دستورات آن حضرت. یعنی جناب سلمان، ابوذر، اویس قرنی، کمیل، مقداد، عمار، مالک اشتر، رُشید هَجَری، صعصعه بن صوحان، زُهیر، بُریر، مسلم بن عقیل و … تمام کسانی که اکنون در درجات عالیهی بهشت، همنشین آن حضرت هستند و در نعمتهای عالیهی الهی متنعّمند، هیچکدام عرفان نظری نخوانده بودند، هیچکدام فتوحات مکیهی محیی الدین عربی ندیده بودند، هیچکدام اسفار اربعهی ملا صدرا نمیدانستند، از فلسفهی اشراق و مشاء خبر نداشتند، فصوص و شرح فصوص را از هم تشخیص نمیدادند، با کلام جدید و شبهات بیحد و حصر آشنایی نداشتند و جوابش را نمیدانستند و … تنها و تنها عنصر تکامل آنان یعنی به فعلیت رساندن استعدادهایشان، «عمل کردن» به دستورات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بعد از «ایمان آوردن» به رسالت آن حضرت بود. اینان با تمام وجود به پیامبر «ایمان» داشتند و با تمام وجود، دستوراتشان را «عملی» مینمودند. بعد از این دوران طلایی، که حکومت اسلامی به انحراف کشیده شد (چه در عصر امویان و چه در عصر عباسیان) تفکر انحصار دستورات تربیتی در آموزههای قرآن کریم و فرمایشات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و جانشینان بحقشان، دستخوش تحول اساسی گردید. باز شدن درهای ترجمهی آثار یونان و هند و ایران، به جامعهی مسلمین بر دست خلفای منحرف را میتوان نقطهی عطفی در تغییر این دیدگاه دانست. از این زمان، توجه به خورشید فروزندهی قرآن کریم و دستورات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و جانشینان بحقشان در حاشیه قرار گرفت و توجه به حواشی، به متن آمد. دستهای پنهان و آشکاری کوشیدند که تربیت انسان را (که فقط در سایهی ایمان و عمل صالح محقق میشود) در بحث و جدل و مطالعه و آزمودن دستورات بیگانگان و … جستجو کنند. به جای این که دل را آشیانهی ولایت الله و ولایت رسول الله و ولایت خلفاء رسول الله قرار دهند، و تسلیم دستورات آشکار آنان باشند، دست به اکتشاف و اختراع زدند و کنجکاوی نمودند، یعنی شاهراه را رها کرده و به کشف و اختراع کورهراههای پر پیچ و خم و هولناک، پرداختند. به جای این که در صاف کردن ایمان و کامل کردن عمل بر طبق آموزههای مسلّم قرآن و عترت بکوشند، در فراگیری مصطلحات و ترجمهی کتابهای بیگانگان و روی خوش نشان دادن به فرامین آنان کوشیدند. اکنون نیز این انحراف در بسیاری از داعیهداران تربیت اسلامی دیده میشود. کسانی که تربیت شدن و رسیدن به کمال و سعادت را مشروط به فراگیری علوم غیر وحیانی و وارداتی میدانند؛ یا در سایهی عمل به مکاتب شرقی و غربی بشری میانگارند. لازم است تذکر ویژه بدهم که اسلام عزیز با دانشاندوزی و به روز کردن دانستهها مخالف نیست بلکه شاید سفارش هم بدان کرده باشد. نکتهی ظریف اینجاست که این دانشها را (با اغماض بسیار) فقط منحصر در علوم طبیعی میدانیم نه تربیت و تزکیه (سیر و سلوک) . از منظر منهاج فردوسیان، وادی کمال و سعادت، فقط در انحصار آموزههای واضح و مسلّم وحیانی میباشد (که منحصر در قرآن کریم و سنت معتبر است)، و نباید و نشاید که این زلالی، با آموزههای غیر وحیانی آلوده شود. پس منهاج فردوسیان میکوشد در این حیرتآبادی که همه به حاشیهها توجه میکنند و توجه میدهند، طالبین حق و سعادت را به متن دین مبین متوجه نماید و معتقد است اگر کسی به واضحات و مسلّمات مکتب شیعهی اثنیعشریه عمل کند، (ولی صادقانه عمل کند) به بلندترین درجات عالم هستی (چه در این دنیا و چه در سرای دیگر) خواهد رسید. این کمال و سعادت، توسط خدای متعال در قرآن کریم و رسول معظم و ائمهی طاهرین (علیهمالسلام) تضمین شده است. با ذکر یک مثال، سخن را بسط میدهم. یکی از واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر ما، ممنوعیت بدگویی و غیبت از برادران و خواهران مؤمن است. یعنی هم در قرآن کریم وارد شده است که چونان خوردن گوشت برادر مرده میباشد و هم در روایات معتبر بسیاری آمده و هم علما و فقهای بزرگوار شیعه تأیید کردهاند که غیبت کردن، به خاطر نقش منفی بسیار زیادی که در رسیدن انسان به کمال حقیقی و سعادت ابدی دارد، ممنوع است. وقتی به روشنی و وضوح دریافتیم که این کار، مانع از رسیدن انسان مؤمن به کمال و سعادت میشود، به راحتی و بدون مقاومت، آن را ترک کنیم. این، مرام و نگرش منهاج و منهاجیون است. یعنی اول نقش مثبت یا منفی کاری در کمال حقیقی و سعادت ابدی خود را احراز میکنند، سپس بدون ملاحظهی وسوسههای شیطان و خواستههای نفس اماره، مراعاتش مینمایند. مثال دیگر: هم در قرآن کریم آمده و هم در روایات معتبر بسیار آمده و هم علمای بزرگوار ما تأیید کردهاند که خواندن یازده رکعت نافلهی شب، قبل از طلوع فجر، اثر زیادی در رساندن انسان مؤمن به کمال حقیقی و سعادت ابدیاش دارد. وقتی خیال منهاجی از این جهت راحت شد که واقعاً این کار میتواند او را به سعادت برساند، تصمیم جدّی میگیرد که از اکنون تا آخر عمر، خواندن این یازده رکعت را ترک نکند. مثال دیگر: وقتی منهاجی دریافت که در روایات معتبری که از استادان معظم (علیهم السلام) رسیده از تراشیدن ریش و بلند گذاشتن سبیل نهی شده است (که به کمال و سعادت او ضرر میزند) تصمیم جدّی میگیرد که هیچگاه ریشش را نتراشد و سبیلش را بلند نگذارد. اشکال: همهی منهاجیـّون و منهاجیـّات، دانش و فرصت مراجعه به قرآن کریم و هزاران روایت و اعتبارسنجی آنها را ندارند. برای رسیدن به یک قانون روشن و خط سیر مطمئن، چه کنند؟ جواب: این مشکل با مراجعه به «مجموعهی قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان» به راحتی مرتفع میگردد. مطالعهی جامع و اعتبارسنجی روایات، در طول سالهای متمادی انجام شده که اکنون به صورت مجموعهی کتابهای منهاج فردوسیان، در اختیار منهاجیون و منهاجیات قرار دارد.